آی واژه | خاقانی

قرصهٔ خورشید شد گوی گریبان او
قرصهٔ خورشید شد گوی گریبان او
پنجهٔ شیران شکست قوت سودای او
پنجهٔ شیران شکست قوت سودای او
جوشن مردان گسست ناوک مژگان او
جوشن مردان گسست ناوک مژگان او
خوش نمکی شد لبش، تره تر عارضش
خوش نمکی شد لبش، تره تر عارضش
بر نمک و تره بین دل ها مهمان او
بر نمک و تره بین دل ها مهمان او
رنگ به سبزی زند چهره او را مگر
رنگ به سبزی زند چهره او را مگر
سوی برون داد رنگ پستهٔ خندان او
سوی برون داد رنگ پستهٔ خندان او
گرچه ز مهری که نیست، نیست دلش ز آن من
گرچه ز مهری که نیست، نیست دلش ز آن من
هست بهرسان که هست هستی من ز آن او
هست بهرسان که هست هستی من ز آن او
دازم زنگار دل، دارم شنگرف اشک
دازم زنگار دل، دارم شنگرف اشک
کیست که نقشی کند زین دو بر ایوان او
کیست که نقشی کند زین دو بر ایوان او
عمر من اندر غمش رفت چو ناخن بسر
عمر من اندر غمش رفت چو ناخن بسر
ماندم ناخن کبود از تب هجران او
ماندم ناخن کبود از تب هجران او
گرچه شکر خنده زد بر دل چون آتشم
گرچه شکر خنده زد بر دل چون آتشم
آتش من مگذرد بر شکرستان او
آتش من مگذرد بر شکرستان او
دیلم تازی میان اوست، من از چشم و سر
دیلم تازی میان اوست، من از چشم و سر
هندوکی اعجمی، بندهٔ دربان او
هندوکی اعجمی، بندهٔ دربان او
عشق به بانگ بلند گفت که خاقانیا
عشق به بانگ بلند گفت که خاقانیا
یار عزیز است سخت، جان تو و جان او
یار عزیز است سخت، جان تو و جان او
دی پدر من به وهم دایره ای برکشید
دی پدر من به وهم دایره ای برکشید
دید در آن دایره نقطهٔ مرجان او
دید در آن دایره نقطهٔ مرجان او
صانع زرین عمل، پیر صناعت علی
صانع زرین عمل، پیر صناعت علی
کز ید بیضا گذشت دست عمل ران او
کز ید بیضا گذشت دست عمل ران او